اکنون تجربه می کنم ، بیست و دومین سالمرگ زندگی ام
و تو بیا نگاه کن که چه زشت،
زمان به لحظه های بی تو بودن می خندند،
شب قبل از مرگ است
هوا ابری و آسمان بارانی
امشب واژه ها چه سخت به ذهن آبی ام تلمبار می شوند!
شاید گلایه خواهند کرد از نبود و نیامدنت....
توبگو کدام شب را بی فکر روز می کنی
کدام جادو لحظه هایت را پر کرده است
که حتی نگاهی به تنهایی ام نمی کنی؟
روز مرگ من باز فرا رسیده...
من، اینجام، اینجا!
گور من اینجاست. مرا پیدا کن....
هر که خواهی باش اما باش
و برای روح مرده ام، مرهم باش.